اگه جای یکی از مسافرهای این هواپیما بودی ، تو این لحظه چه حسی بهت دست میداد؟؟ به چه چیزایی بیشتر فکر میکردی؟ اصلا بهتر بگم مهمترین آرزویی که به ذهنت خطور میکرد چی بود؟ چند تا کار ناتموم به ذهنت میرسه که آرزو میکردی تمومشون میکردی؟ چند تا آدم به ذهنت خطور میکنه که کاش وقت بود تا اگه دلخورشون کردی از دلشون در آری؟ مهمترین نیازت تو این لحظه چی بود؟...
شاید این مشکل خیلی از ماهاست که از ارزش بزرگ نعمت بودن و زندگی کردن غافلیم و فقط به نداشته هامون فکر میکنیم. فقط کافیه فکر کنیم هستیم و به این بودن ببالیم و سعی کنیم که تو ساختن این دنیایی که اطرافمونه، نقش مفیدی ایفا کنیم.
حالا بیدار شو و نفستو آزاد کن. اون فقط یه تصور بود. ولی فراموش نکن که« خیلی زود دیر میشود»
در ضمن به نوبه خودم تسلیت میگم خدمت بازماندگان عزیز سانحه هوایی امروز. هرچند که هر ساله آرزو میکنیم که بیش ازاین شاهد این سهل انگاریها و سوانح نباشیم ٬باز هم بسان قبل آرزو میکنیم. به این امید...
پاینده باشید و در پناه حضرت دوست
سلام
سوالای سختی پرسیدین خانم معلم
مسیح فکر می کنه اگه تو اون شرایط گیر کنه
فقط از خود خدا معذرت می خواد
و تقاضا می کنه که زودتر تموم بشه
و همه چیزو به او می سپره
آخه کار دیگه ای نمی شه کرد
می شه ؟
فکر نکنم
:)
سربلند بمونی و ایرونی
بازم سلام
و اما
بله
کاملا موافقم که الان که تو اون شرایط نیستیم
خیلی بهتر می تونیم از این حادثه استفاده کنیم و درس بگیریم
بالاخره یه روزم نوبت ما می شه
چه در سانحه ی هوایی
یا هر حالت دیگه ای
:)
کاش این قدر فراموشکار نبودیم
و فقط تو این موقعیتها به یاد پایان کار نمیفتادیم
تا فرصتی هست باید غنیمت شمردش
ممنون از تذکرتون
سربلند بمونی و ایرونی
یه سلام دیگه
بازم ؛ و اما
مسیحم تسلیت می گه و آرزو هم می کنه
ولی
آرزوی من و شما کافی نیست
کاش اونایی که باید از این حوادث درس بگیرن ، می گرفتن و کمی بیدار می شدن
امید چیز خوبیه
باشه
منم امیدوارم که روزی همه چیز درست بشه
سربلندیت آرزوی مسیحه ای آموزگار ایرونی پاکیها
سلام دوست عزیز...
خیلی زیبا نوشتی.... سبد سبد عشق
وبلاگ R@YH@N آپ شد اما این بار در بلاگ جدید خوشحال میشم بیاید و سر بزنید موفق باشی
این آدرس وبلاگ جدیدمه
http://not-justice.mihanblog.com/
اونایی که رفتند راحت شدند .... خدا به بازماندگانشون صبر بده .
آره ... خیلی خوبه که همه بیاد داشته باشیم که شاید فرصت جبران رو نداشته باشیم.....
خیلی از مسایل با همین تفکر حل میشن...
موفق باشی ... تا بعد...
سلام
سخت است
و می سوزیم
که سوختن پیشه ی ماست
...
سلام
غم انگیزه... خیلی زیاد غم انگیزه. به نکتهای اشاره کردی که به سرعت از یاد میره: «بودن». من هم تسلیت می گم به همهی عزیزان مانده در داغ و حیرت. خدایشان رحمت کناد.
آن را که خبر شد، خبری باز نیامد...
پیروز باشی.
درود به هم نفس همیشگی شباهنگ عزیزم
بانوی مهرم
چند بار تا بحال چنین تجربهای داشتم که در نهایت سرانجامش چیز دیگهای شد به اذن ایزد. اما به واقع میتونم بگم که در اون لحظه آرزویی که دارم اینه که اولا درد زیادی نباشه... بعد از اون کسانی که به نوعی شاید شاید شاید از نبودم دلتنگ بشن خداوند در دلهاشون این باور رو تداعی کنه که هر سفری نه به معنای نبود که به معنایی بودی آزاد است.
کارهای ناتموم ؟؟؟؟ چیزی در حال حاضر به ذهنم نمیرسه.
زندگی با تولد آغاز و با مرگ به پایان نمیرسه
تولد هر انسان باوریست عمیق به شناخت از هستی و مرگ آن یعنی نرسیدن به این کمال. پس خیلی از ما شاید سالیان سال زندگی کنیم اما مرده باشیم و برخی دیگر سالهاست که زندگی جاودان یافتهایم
عزیز همیشگی
سپاس از قدم رنجه کردنتون و حضور دلنشینتون و شعر بسیار بسیار زیبایی که در دیار نیوشای سخن به یادگار گذاشتین و آموختید هر آنچه از بزرگی و زیباییست
بانوی مهر
عشق زیبندهتان باد که شایستهترینید
در پناه معبد عشق
من اصلا دوست نداشتم جای اونا بودم
سخته
نه؟
راستی اوندفعه من نوشتم اما نوشته هام نیمد فقط اسمم تو کامنتت اومد
نمیدونم چرا
تو هم اومدی تلافی کردی ناقلا؟
سلام بر بانوی بلاگ اسکای
خوبی شباهنگ جون
نمیدونم چی بگم
تسلیت
تاسف
آخه چطور بعد از ۸ دقیقه ....
وای خدا
سوختن نزدیک است
تو سفر خواهی کرد
او تو را
از صف این آدمکان چوبی
خواهد برد...
سلام شباهنگ جان ...اینجا همیشه ترنج همچین لفظ قلم حرف میزنه که آدم کم میاره واسه نوشتن ...ولی خب فقط میتونم اینو بگم که شاید قسمتشون این بود ...روحشان شاد.. سری به من هم بزن خانوم خانوما
سلام خوب هستی؟ دفتــــــــر عشق آپدیت شد. و باز منتظر حضور گرمت هستم. شاد و پیروز باشی در تمامی مراحل زندگی. یا حق///بیا و اشکهای پر از مهرت را بر دامن من بریز… بیا تا با هم بنشنیم و گریه کنیم… بگذار چشمهایم به چشمهای تو عادت کنند… بگذار چشمهایم نیز مانند چشمهای تو از اشک ریختن ناله کنند… تنهایی اشک نریز ، موقع اشک ریختن اسم مرا نیز صدا کن… به چشمهایم آموختم که بدون تو اشک نریزند
منم اگه بودم اول آرزو میکردم که بی درد بمیرم !
یعد اینکه از خدا طلب آمرزش میکردم واسه خودم
کار ناتموم هم ندارم ! ( نه دختر دارم که شوهر بدم نه پسر دارم که زن بدم P: )
پ.ن : فقط واسه نامزدم غصه میخورم که اول جوونیش بیوه میشه D:D:D:
سلام.
من یه خراباتی دیگه م.
یه مهاجر از پرشین لاگ.
منم تسلیت می گم.اما مگه دل با این تسلیت گفتنا اروم می شه؟
منظورم دل خونواده شونه.
موفق باشی و شاد دوست خوب
سلام دوست عزیز. خوشحال می شم که با حضور گرمت در وب لاگم شادم کنی
موفق باشی
سلام دوست عزیز. خوشحال می شم که با حضور گرمت در وب لاگم شادم کنی
موفق باشی
ای آشنای دیرینم سلام
زیباترین کلمات از قلبهای پاک برون میریزد
آنقدر مهربانی که شبها نامت را دنیا با نوازشی گنگ تکرار میکند
ساغرم را ببوس
گرچه نگذاشتی ارتباطمان ادامه بیابد اما من...
از تمامی محبتهات ممنونم
با دنیای از صمیمیت و خلوص
آرزومند به اوج رسیدن آرزوهایت هستم دوست من
و متشکر از اینکه این حقیر را فراموش نمیکنی ... هیچگاه
گرچه من درگیر روزمرگیهای زندگیم باشم
ممنونم
دوستدار شما * یاس سفید *
ممنونم از کامنت کامل شما در وبلاگ
از قبل وبلاگ مارو می شناختین یا اتفاقی اومدید؟
در عالم غیر اینترنت چی ؟ آشنا هستیم یا نه؟
یک روز شاید یک روز که افتاب گیسوی نقره ای دماوند پیر را نوازش می کند در یک غریو تندر بارانی در یک نسیم نوازشگر بهار یک روز شاید همراه پرواز پرستوی عاشقی واژه لبخند به سر زمین سوخته من باز گردد امید کوبه در را بفشارد و سپیدی جای تمام این سیاهی ها را پر کند ان روز بر مردگان نیز سیاه نخواهم پوشید حتی بر عزیز ترینشان
از این همه تاریکی به تنگ امده ام وز روی زمین به زیر سنگ امده ام بنگر که چون زنده به گوری به گور تنهایم و با خویش به جنگ امده ام