برف نو! برف نو! سلام، سلام
بنشین، خوش نشستهای بر بام
پاکی آوردی ای امید سپید...
این روزا و تماشای رقص دونه های برف تو آسمون منو یاد زلال بودن بودن میندازه. یاد سفید بودن به سفیدی اسمون. بعد یه روز پر مشغله و یه ذهن خط خطی که از صبح به غرغر راننده با مسافرا که سر یه سکه پول بی ارزش کل کل راه میندازه و درد دل آدمای اطرافت که مدام از صبح علی الطلوع کاسه چه کنم به دست میگیرن و یه بند فقط از گرفتاریهای پیش نیومدشون مینالن، و بعد مشغله های کاری روزمره ؛میدونی چی میچسبه ؟ اینکه فقط واسه یه دقیقه رو به آسمون کنی و با تمام وجودت بارش این دونه های قشنگ و سفیدو نظاره کنی و با تمام وجودت لمسشون کنی. اونوقته که تموم خستگی از تنت میره و اروم میشی.میگی نه؟ امتحان کن.
به یکی از دانش آموزام گفتم. فرداش اومده گفته خانم اجازه فکر کنم امتحانمو بد شدم. علتشو میپرسم میگه: آخه شما که گفتید ، رفتم اونقد زل زدم به آسمون بهم چسبید که از درسم غافل شدم. دیدید حالا؟؟!!!
**********
اینجا دنیای عجیبی در حال گردش است و من در این دنیای عجیب تنها یک چیز را خوب فهمیدم که در این دنیا بی آب هم شاید بشود زیست ، بی نفس هم شاید اما بی صبر هرگز ...
**********
آن نسیم جانفزای کوی او
گر دل من بیقراری میکند
او بهارست و بهاری می کند