گمشده

یک ) : چقدر اون لحظه اول خورد تو ذوقم!! پس کو اون صفحه آبی دفترم؟ اون خورشید قشنگی که هر وقت با دیدنش کلی نور به چشمام میومد؟! ولی انگار که بر گشتنی نیست. فکر میکنید رسمش این بود؟ بدون اطلاع قبلی و کسب اجازه  تو دفتر شخصی هر کسی طرحی نو  در انداخت؟ !!!به هر حال ممنون از دست اندر کاران زحمتکش و ساعی. ولی هنوز این طرح مدرن و پیشرفته و مهمتر از اون غافلگیر کنند ؛هضم نشده و رو دلم مونده. شاید هم شکه شدمو نمیدونم. این نیز هم بگذرد. حرف و نگفتنی زیاده ٬ بگذریم...

دو ) : گاهی وقتا ٬ تو یه لحظه هایی میرسه به جایی که نه میتونه بخنده و نه گریه. می مونه مات و مبهوت با یه سینه تنگ که راه نفسهاشو بریده. هر چی فکر میکنه به جایی نمیرسه نه تنها خودش ٬آدمای دور و برش هم موندن. داری به چی فکر میکنی؟!  مطمئن باش اگر تمام روزهای عمرت را سوگوارانه بنشینی و تمام پنجره هایی که به سوی شادی و نشاط فردای تو باز می شوند به روی خود ببندی ، نه خورشید دلش برای تو می سوزد و دست از چرخش خود برمی دارد و نه ماه برای دل تو شبش را کوتاه و بلند می کند. پی معجزه میگردی؟ هیچ کس جز خود خودت نمیتونه معجزه آفرین باشه پس اینگونه اعجاز کن. « دلت را وادار به دوست داشتن کن و بر لبانت نقش لبخندی با شکوه ببند.  به روزها و لحظه هایی که از دست دادی فکر نکن . تنها به فردایی بیاندیش که با عزم تو به ثمر خواهد نشست»

سه) :پیشنهاد میکنم اگه وقت داشتید اینو ببینید. خیلی جذاب و زیباست. می ارزه به دیدنش( قابل توجه بعضیها که برنامشو ندارن یا به هر دلیلی از باز کردنش میترسن .چیز خاصی نیست یه فایل دیدنیه رو برنامه Power Point )  در ضمن ٬ممنونم از فروغ عزیز که زحمت ارسالشو کشیدن.

 چهار ) :راستی امروز روز « Armistice Day » بود در این دیار. در انگلیس هر ساله روز یازدهم ماه یازدهم یعنی نوامبر رو با این عنوان میشناسن. جالب تر از اون طرحیه که دولت به اجرا گذاشته و اونهم  اینکه هر ساله ساعت ۱۱ صبح هر جا که باشی از پارلمان گرفته تا کارخونه جات و مدارس و فروشگاهها، باید دو دقیقه به احترام کشته شدگان انگلیسی جنگ جهانی اول سکوت کنی. شاید باورتون نشه که عدشون به ۷۰۰ نفر هم نمیرسید!!!! میدونید یعنی چی؟

 پاینده باشید و در پناه حضرت دوست

!! تقدیر

.......
.......

                                          

 

نه از رومم، نه از زنگم، همان بی‌رنگ بیرنگم.
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم.
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می‌لرزد!
تگرگی نیست، مرگی نیست.
صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است!

من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم...
  «اخوان ثالث»
با تشکر از هیچکس عزیز که موجب آشناییم با این ابیات شدن.
                                                 

قبل از اول باید عذر خواهی کنم خدمت عزیزانی که دیر خدمتشون میرسم. اینروزا یه کم مشغله زیاد شده و کمتر فرصت میکنم خدمت برسم.

و اما :

یک): دوست خوبم ، غریبه ، البته بهتره بگم قریبه،  لطف داشتن و تو پست قبلی کامنتی گذاشتن و طی اون سوالی مطرح کردن . البته هر چند خودمو صاحب نظر تو این امر نمیدونم و باید بگم سر رشته ای تو این مباحث فلسفی ندارم ولی چون پاسخش یه کم طولانیه ٬ بهتر دیدم اینجا مطرح کنم . خوشحال میشم از راهنمایی شما عزیزان بهره مند بشم.

سوال اینه که  تقدیر الهی تا چه حد میتونه درجریان تصمیمات و احیانا امور انجام شده موثر باشه؟

راستش با طرح این سوال قصدم اصلا مطرح کردن بحث قضا و قدر نیست . بحثی که هنوز  خودم هم به پاسخ واحد و جامعی در موردش  نرسیدم و نمیتونم در موردش نظر بدم.  هدفم فقط بیان تجربایتم بود. خدمت غریبه عزیز هم عرض کردم گاهی وقتا به هر دری میزنی و یا حتی وجود تمام مکافاتی که برات پیش میاد، تمام علل و شرایط مهیا شدن کاری رو فراهم میکنی باز میبینی اون امر عملی نمیشه. پس میشه گفت گاهی وقتا یکسری عوامل میتونن تو  انجام کارها نقش داشته باشن که حتی عقل ازدرک اون عاجزه. خیلی از ماها یقینا تو خیلی از حکایا ت وداستانها جریان وجود چنین عواملی رو شنیدیم و یا حتی حس کردیم.  جریان و یا سلسله جریاناتی که گاهی وقتا سد راهت میشه و میشه گفت به نوعی مسیر حرکت رو تغییر میده و یا حتی متوقف میکنه. به این عوامل نمیشه رنگ و بوی قانون علیت داد. یا شاید بشه و من نتونم. فقط میشه گفت یه سری از اونا از درک ما خارجه و ماوراء الطبیعه محسوب میشن البته باید در نظر هم داشت که این جریان نباید دست آویزی برای کاهلان و سهل انگاران قرار بگیره و احیانا دست از تلاش بکشند و بگن: خب پس قراره اینطور پیش بره و یا مثلا خواست خدا اینه. نه! منظورم این نیست . من نوعی تو جریان زندگیم تا جایی که تونستم و در توان داشتم تلاش کردم ولی وقتی چیزی رو از دست دادم یا میبینم با وجود اون همه سعیی که در انجام دادنش یا حاصل شدنش کردم ، به دست نمیارم،از ادامه بقیه راه زندگیم مایوس نشدم. یا بالعکس شده که یه وقت چیزی که منتظر وقوعش نبودم و یا حتی فکر بالقوه شدنش به سرم نبوده و  بالفعل شده و بسا موجب مسرت و خوشحالیم شد و حتی یه جریان نو و یه مسیر جدید تو ادامه حیاتم ایجاد کرده. پس اینو هم گذاشتم به حساب همون عوامل مافوق الطبیعه. نمیدونم تونستم هدفم رو برسونم یا نه؟ در هر حال حال خوشحال میشم اگه هر کدوم از شما عزیزان راهنماییم کنید.

                                                      ********
دو): و اما فرشته کوچیک خونه ما، دست به قلم فارسیش حسابی به راه افتاده. ممنونم از همه دوستای خوب و عزیز که همیشه جویای جریان درسیش هستند و ابراز محبت میکنند. این هم اولین دیکته فارسیش که چند روز پیش نوشته. کلی هم از نوشتنش ذوق کرده. فقط امیدوارم
که پشتکارش مستدام بمونه.



پاینده باشید و در پناه حضرت دوست